کسانی حق انتخاب شدن دارند، که عقل و ایمان کامل داشته باشند،
آگاه به مسائل شرعی و اجتماعی بوده و شجاع باشند؛
از رشوه دادنها و رشوه گرفتن و نحو ه ی آن دور باشند.
باید پرهیزکار و خدا ترس باشند،
اراده خدا را بر همه چیز ترجیح دهند؛
اگر فاقد بعضی صفات باشند امین نیستند
و رای دادن به آنها بی اثر است، بلکه ....
بصیرت در شرایط حاضر یکی از مهم ترین و راهبردی ترین کلید واژه های کاربردی است که در اوضاع کنونی جامعه بر امت مسلمان لازم است تا درپرتو آن بتوانند راه حق از باطل را تشخیص داده و در مسیر صراط مستقیم الهی گام بردارند.
واژه شناسی بصیرت
واژه بصیرت «بصر» است که، دو معنای اصلی دارد: یکی علم و دیگری درشتی، سختی و خشونت، در اینجا، معنای نخست مقصود است.
احمدبن فارس، در این باره می گوید: «باء و صادوراء (بصر) دو معنای اصلی را تشکیل می دهند یکی عبارت است از علم به چیزی. گفته می شود «هوبصیر به» یعنی: او به آن چیز دانا است»... بصیرت به معنای سپر است و به معنای برهان هم آمده است. اصل همه اینها روشن بودن چیزی است... اما معنای اصلی دوم، درشتی (و زمختی) است. (معجم مقاییس اللغه، ج 1. ص 253) ابن منظور، «بصر» و «بصیرت» را چنین امضا کرده است!
بصر یعنی چشم؛ اما (برخلاف عین) مذکر است. گفته شده! بصر عبارت از حواس دیدن است «بصیرت» یعنی حجت... بصر یعنی نفوذ دردل. «بصرالقلب»، به نگاه و خطور آن می گویند و بصیرت یعنی عقیده قلبی... بصیرت، یعنی هوش... «فعل ذلک علی بصیره» یعنی از روی قصد و آگاهی و «علی غیر بصیره» یعنی از روی غیر یقین... «بصیره من امرکم ویقین» یعنی با داشتن شناخت و یقین در کار شما»... بصیرت یعنی عبرت. بصیر یعنی علم. بصرت بالشی، یعنی: آن چیز را دانستم... و بصیریه معنای عالم است. (لسان العرب، ج 4، ص 46)
راغب اصفهانی، در توضیح معنای بصر و بصیرت می گوید: «بصر، به عضو بینایی... و به نیرویی که در آن است گفته می شود. به نیروی ادراک کننده قلب هم «بصیرت» و «بصر» می گویند... و به عضو بینایی، کمتر بصیرت گفته می شود... در صورت دیدن با حواس بینایی، چنانچه با رویت قلبی همراه نباشد، به ندرت گفته می شود: «بصرت». (مفردات الفاظ قرآن، ص 721) در جمع بندی نهایی آنچه در تبیین معنای بصیرت آمده، نشان می دهد که این واژه در معانی گوناگونی بکار رفته است مانند دانش، بینش دل، نوردل، آگاهی، زیرکی، هوشیاری، برهان، عبرت و اعتقادات صحیح دینی. اما همه این معانی، در واقع، همان طور که ابن فارس گفته «به معنای اولیه ماده بصیرت باز می گردد. حتی اطلاق «بصر» به چشم نیز بدان جهت است که چشم نیز یکی از مهم ترین راههای تحصیل علم و مزمت است.
گفتنی است که هرچند بصیرت، در اصل به معنای علم است، لکن باید توجه داشت که هر علمی بصیرت نیست و هر عالمی، بصیر نامیده نمی شود، بلکه این واژه، حاکی از نوعی احاطه علمی و آینده نگری است. به بیان دیگر بر پایه برخی از پژوهش ها، واژه بصیرت در فرهنگ های مختلف بیش از سی معنا را به خود اختصاص داده که موضوع آینده و آینده نگری در میان بیشتر آنها مشترک است.
بصیرت
بصیرت در لغت، به معناى عقیده قلبى، شناخت، یقین، زیرکى و عبرت آمده و در اصطلاح، عبارت است از قوهاى در قلب شخص، که به نور قدسى منوّر بوده، به وسیله آن حقایق اشیا و امور را درک مىکند؛ همانگونه که شخص به وسیله چشم، صُوَر و ظواهر اشیا را مىبیند .
برخى گفتهاند: شناخت روشن و یقینى از دین، تکلیف، پیشوا، حجّت خدا، راه، دوست و دشمن، حق و باطل، «بصیرت » نام دارد. چنانچه حضرت امیرعلیه السلام از رزمندگان راستین با این صفت یاد مىکند که:
«حَمَلُوا بَصََائِرَهُمْ عَلىََ اسْیافِهِمْ »
«بصیرت هاى خویش را بر شمشیرهایشان سوار کردند. یعنى اگر در میدان نبرد تیغ مىزدند از روى بصیرت بود.»
اهمیت بصیرت:
در مورد اهمیت و ارزش بصیرت و اینکه منظور از بصیرت کدام قسم آن است به چند حدیث اکتفا می کنیم.
1. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میفرماید: «کور آن نیست که چشمش نابینا باشد بلکه کور [واقعى] آن کسى است که دیده بصیرتش کور باشد.
2. حضرت امام على علیه السلام میفرماید: «اگر دیده بصیرت کور باشد نگریستن چشم سودى نمىدهد.»
3. حضرت امام على علیه السلام میفرماید: «با بصیرت کسى است که بشنود و بیندیشد، نگاه کند و ببیند، از عبرتها بهره گیرد آنگاه راه روشنى را بپیماید که در آن از افتادن در پرتگاهها به دور ماند.»
همانطور که از احادیث فوق استفاده میشود بینش و آگاهی، در مورد کارهایی که انسان انجام میدهد، بخصوص اعمال فردی و اجتماعی، حائز اهمیت فوق العاده بوده و در صورت نبود بینش کافی مخصوصا در برهههای حساس زندگی، آدمی را تا مرحله افتادن در پرتگاهها و خروج از صراط مستقیم الهی پیش میبرد.
بصیرت در قرآن:
این ماده در ضمن آیات قرآن در سه معنى بکار برده شده است .
1. بمعنى بینائى دل چنانکه در آیه 19سوره مبارکه فاطر مىفرماید:
«هرگز کوردل و روشن ضمیر یکسان نیستند.»
2. بمعنى بینائى چشم چنانکه در آیه 2سوره مبارکه انسان مىفرماید:
«(بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم!»
3. بمعنى بینائى با برهان] و دلیل چنانکه در آیه 125سوره مبارکه طه مىفرماید:
«انسان غافل در روز قیامت مىگوید خدایا چرا مرا نابینا محشور کردى و حال آنکه من در دنیا بینا و آگاه بودم؟
مفهوم بصیرت
ابتدا خلاصه برداشتی که ما از این مفهوم داریم را عرض میکنم، بعد وارد بحث دیگری میشوم. برداشت ما از این واژه که روی آن بسیار تأکید میشود، این است که، همان طور که ما در دیدنیهای ظاهری، برای جلوگیری از خطر باید در لغزشگاهها دقّت کنیم، پیش پایمان را خوب نگاه کنیم و حواسمان را جمع کنیم که در چاله نیفتیم، در امور معنوی و اجتماعی هم باید بینش دقیقی داشته باشیم. ترجمه فارسی بصیرت، همان «بینش» است؛ یعنی به مسائل سطحی نگاه نکنیم. خوب دقیق شویم. اشخاص را، گروهها را، شرایط اجتماعی داخل و خارج را، درست بشناسیم و درک کنیم تا در دام نیفتیم و بعد از کسب شناخت و آگاهی لازم مواظب باشیم که هوای نفس ما را فریب ندهد و موجب کوردلیمان نشود. در حقیقت قوام بصیرت، اولاً به شناخت شرایط رفتار است؛ یعنی بفهمیم در چه شرایطی مشغول به انجام کاری هستیم؟ در این کار با چه کسانی مواجه هستیم؟ ما در چه شرایط زمانی و مکانی قرار گرفتهایم؟ و ثانیاً مواظب باشیم که حب و بغضها و هوسها و تعلّقات، باعث نشود به دام شیطان بیفتیم.
موضوع بحث : بصیرت در دشمنشناسی
یکی از شاخههای آگاهی به شرایط زمان و محیط، دشمنشناسی است. مقام معظم رهبری ـدامت برکاتهـ روی عنوان دشمنشناسی هم تأکید فرمودند. این مفهوم، ظاهراً مفهوم واضحی است؛ امّا ابهامهایی دارد که لازم است در مورد آن صحبت کنیم.
معنای دشمن چیست؟ چه کسانی دشمن ما هستند؟ اینان چرا دشمنی میکنند؟ و ما با دشمنان چگونه باید برخورد کنیم؟ این موضوع بحث ماست.
مفهوم دشمن مفهوم واضحی است؛ امّا در بسیاری از موارد وضوح شیء، موجب خفاء آن میشود. در پاسخ این سؤال که دشمن کیست؟ گفته میشود: دشمن کسی است که میخواهد انسان را از بین ببرد و یا اذیت کند. آیا دشمن منحصر به کسی است که بخواهد انسان را از بین ببرد؟ یا مراتب دیگری هم دارد؟ آیا باید قصد اولی او نیز، از بین بردن انسان یا ضرر زدن به انسان باشد؟ یا شامل قصدهای دیگری هم میشود که لازمهاش از بین رفتن انسان است؟ بعد از مقداری توضیح، جهات ابهامی که مورد نظر است، روشن میشود.
انواع دشمن
1. کسی که قصد ضربه زدن دارد:
چند مثال از مفاهیم دینی و قرآنی را مرور میکنیم تا محل اتکاء بحث روشن شود. قرآن، اوّلین کسی را که به عنوان دشمنِ کلّ انسانها معرفی کرده، شیطان است: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ...»: شیطان دشمن شماست. شما هم او را دشمن بشمارید و با او معامله دشمن کنید. در مقابل، به دسته دیگری اشاره میکند و آن کسانی هستند که با شیطان دوستی میکنند و حتّی ولایت شیطان را میپذیرند، و در نتیجه شیطان بر آنها تسلط پیدا میکند: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون». این دشمنی شیطان با انسان ناشی از چیست؟ چرا او این چنین دشمنی میکند؟ و چرا ما باید او را دشمن حساب کنیم؟ به طور خلاصه باید گفت: داستان دشمنی ابلیس با بنی آدم از آنجا شروع شد که خدای متعال به شیطان امر فرمود: در مقابل آدم سجده کن؛ گفت: من از او شریفتر هستم و من از آتش خلق شدهام؛ ولی او از خاک. من در مقابل او سجده نمیکنم! خدا هم به واسطه این عصیان و تمرد و جسارتی که در مقابل خدای متعال کرد، او را از رحمت خود دور کرد و مورد لعنت قرار داد: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلىَ یَوْمِ الدِّین». این منشأ شد که ابلیس ابتدائاً با آدم و بعد با همه فرزندان آدم تا روز قیامت دشمن شود. آدم نه به او ضرری زده بود، ونه با او دشمنی کرده بود، ونه کاری با او داشت؛ امّا ابلیس دشمن آدم بود؛ چرا؟ ریشه این دشمنی کبر و حسد ابلیس بود. او خودش را برتر میدانست؛ ولی دید خدا او را برتر حساب نکرده است. بخاطر اینکه خدا او را برتر حساب نکرده با آدم دشمن شد! نمونه این، در انسانها نیز وجود دارد. در موارد زیادی حسد منشأ دشمنی میشود. دو فرزند بلافصل حضرت آدمهابیل و قابیل بودند که یکی با دشمنی، دیگری را کشت. اولین قتلی که در عالم اتفاق افتاد، قتل هابیل بود که به وسیله قابیل انجام گرفت. این برادر چه دشمنی با برادرش داشت؟ «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین». ماجرا از این قرار بود که هر دو قربانی کرده بودند و قربانیهابیل قبول شده، ولی قربانی قابیل قبول نشده بود. قابیل گفت: «لَأَقْتُلَنَّک»: حال که قربانی من قبول نشد، تو را میکشم! مگرهابیل چه کرده بود؟ او که گناهی نداشت و به قابیل ضرری نزده بود. حسد منشأ این دشمنی بود. قابیل میگفت: چرا باید قربانی او قبول شود و از من قبول نشود. «قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»:هابیل گفت: «علتش این است که خدا اعمال پرهیزکاران را قبول میکند؛ تو متقی باش تا خدا از تو نیز قبول کند»؛ ولی او گوشش بدهکار نبود و میگفت: «چون قربانی من قبول نشده، باید تو را بکشم» و بالاخره او را کشت.
پس گاهی دشمنی در اثر یک عامل نفسانی در درون انسان است و طرف مقابل نه ضرری زده و نه قصد سوئی داشته است؛ بلکه این شخص از ناحیه خود، در اثر حسد و صفات نفسانی خود، نسبت به او دشمنی میکند. این مسئله در صدر اسلام هم وجود داشته، در بین انسانهای امروز، در ایران، در اروپا و در افریقا هم وجود دارد. ریشه جنگ جهانی اول و بسیاری از جنگها و خونریزیها که در عالم اتفاق افتاد از کجا پیدا شد؟ همه اینها ابتدا از همین گونه مسائل نشئت میگیرد. اختلاف دو فرد یا دو شاهزاده، از روی حسد و تکبّر، منشأ این شد که یک جنگ عالمگیر راه بیفتد. شیطان دشمن آدم و آدمیزادگان تا روز قیامت شد: «قالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ ...»: نه تنها من با او دشمن هستم، فرزندانش را هم تا روز قیامت گمراه میکنم. هر کاری از دستم بر بیاید برای گمراهی شان انجام میدهم و اذیت شان خواهم کرد!
یکی از کارهایی که شیطان در اثر همین دشمنی نفسانی که با حضرت آدم داشت، در حقّ بنیآدم انجام میدهد، این است که سعی میکند بین آنها دشمنی ایجاد کند: «إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِر ...». از میان ابزارهائی که موجب ایجاد دشمنی بین انسانها میشود دو ابزار خیلی بارز است: یکی شرابخواری و یکی قماربازی. ایندو موجب دشمنیهای زیادی میشود. در اثر همینها، بسیاری افراد همدیگر را کشتند، خونریزیها کردند و اختلافات فامیلی ایجاد کردند. قرآن میفرماید: شیطان میخواهد از راه شراب و از راه قمار بین شما، فرزندان آدم، ایجاد دشمنی کند. این هم یک جور دشمنی است. شیطان وسوسه میکند، ابزارش را هم یاد میدهد و در اختیارشان میگذارد، به شرابخوری و قماربازی تشویق میکند، در نتیجه اینها به جان همدیگر میافتند. البتّه این به عنوان یک مثال است و الّا ابزارهای دیگری هم وجود دارد. مثل ابزارهای سیاسی و اجتماعی که موجب عداوت و دشمنی بین افراد میشود. در اینجا شیطان واقعاً درصدد است که به آدمیزاد ضرر بزند و قسم خورده که این کار را میکند؛ یعنی از روی قصد و بخاطر اینکه اذیت کند، وسوسه میکند. اصلاً قصدش اذیت کردن است و ریشهاش آن حسدی است که به آدم داشت.
2. کسی که اصالتاً قصد ضربه زدن ندارد
قرآن و روایات مواردی از دشمنی را نشان میدهند که اصالتاً قصد اذیت کردن و ضربه زدن وجود ندارد، با این حال میگوید: اینها دشمن شما هستند. برای اینکه بحث گسترده نشود، باز مثالی از قرآن بزنیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُم ...». این مطلب، مطلب عجیبی است. خداوند در قرآن مطالب خیلی مهم و اساسی را ذکر میکند و این گونه نیست که هر مطلبی را در قرآن بیان کند، ولو حکم شرعی باشد. حتّی در قرآن نفرموده چند رکعت نماز بخوانید، یا نماز را چگونه بخوانید؛ فقط فرموده نماز بخوانید و تفسیر آنرا به عهده پیغمبر ـصلی الله علیه و آلهـ گذاشته است. امّا قرآن بعضی از مطالب را که در نظر سطحی، خیلی مهم جلوه نمیکند، روی آنها خیلی حساسیت دارد. مثلاً آیا ما هیچ وقت فکر میکنیم زن و فرزند ممکن است، دشمن انسان شوند؟ به ندرت ممکن است اتفاق بیفتد که بین زن و شوهر، دشمنی واقع شود، مخصوصاً بین فرزند و پدر و مادر. پدر و مادر همیشه در حال خدمت به فرزندشان هستند. فرزند هر چه دارد از پدر و مادر دارد. این چگونه مسألهای است که قرآن روی آن تکیه میکند و به مؤمنین خطاب میکند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ ...»: بعضی از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، «فَاحْذَرُوهُم» از اینها بپرهیزید؟ این همه مسائل مهم در اجتماع وجود دارد؛ این مسئله چه خصوصیتی داشته که این را ذکر میکند؟
شبیه به این مسئله امّا با یک تعبیر آرامتر و ملایمتری نیز در قرآن آمده است که میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ»: بدانید که اموال شما و فرزندانتان، اسباب آزمایش شما هستند، خیلی به اینها دل نبندید. به اینها به این دید نگاه کنید که به اسباب آزمایش نگاه میکنید. این هم یک مطلب عجیبی است که چطور اولاد انسان اسباب آزمایش است؛ ولی لحن این آیه ملایمتر است نسبت به این که بگوید: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ»: بعضی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند «فاحذروهم»: از اینها بپرهیزید و دور شوید. باز برای اینکه درباره مفهوم عداوت بیشتر دقت کنیم، حدیثی از نبی مکرم اسلام را مرور میکنیم. میفرماید: «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»: دشمنترین دشمنان انسان، خود انسان و نفس او است. همان نفسی که در همین پیکر انسان و بین دو پهلویش وجود دارد؛ یعنی در درون خودش است. این دشمنترین دشمنان آدم است. این مطلب چه معنائی دارد که نفس انسان با انسان دشمن است؟ مگر ما با نفس چه کردهایم یا چه اذیتی کردهایم که دشمن ما شده است؟ آیا نفس میخواهد ما را بکشد و از بین ببرد؟ این معقول نیست که آدم خودش، بخواهد خودش را بکشد!
این تعبیر معروفی است و بسیاری از بحثهای اخلاقی روی همین متمرکز شده است و بزرگان دربارهاش بحث کرده، و رسالهها نوشتهاند که بزرگترین دشمن انسان، نفس خود انسان است. این مطالب را عرض کردم برای اینکه توجّه پیدا کنیم که بسیاری از مفاهیم ممکن است در نگاه اول، به نظر مثل چراغ خیلی روشن بیاید؛ امّا وقتی دقّت میکنیم، میبینیم ابهامهایی دارد که خیلی گیج کننده است. اینکه نفس انسان خودش دشمن آدم باشد، یعنی چه؟ چرا دشمنی میکند؟ فرزند انسان، همسر انسان، دشمن انسان میشود، یعنی چه؟ البتّه نفرمود همه همسران، هرگز چنین چیزی نیست؛ بلکه فرمود: «من ازواجکم» بعضی از همسران، بعضی از فرزندان. چرا بعضی از فرزندان با انسان دشمنی میکنند؟ دو نفر که با هم ازدواج میکنند میخواهند یک زندگی مشترک داشته باشند؛ یعنی اینها همدیگر را پسندیدهاند و میخواهند با هم یکی شوند. چرا یکی با دیگری دشمنی میکند؟ چرا فرزند باید با پدر و مادر دشمنی کند؟ فرزند که هستیاش را از پدر و مادرش دارد، مخصوصاً نسبت به مادر. مادر از دوران جنینی تا بعد از شیرخوارگی و ... به او محبّت کرده و عشق مادر به فرزند، عشقی افسانهای و اسطورهای است. مسأله عجیب و معمائی است. ولی این یک حقیقت قرآنی و خیلی صریح است. هیچ تعبیر و تفسیری هم برنمیدارد: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ». این مسئله باعث میشود که ما مقداری در این رابطه دقّت کنیم. ببینیم علّت دشمنی کردن اصلاً چیست؟ آیا لازمه دشمنی این است که یک کسی درصدد باشد دیگری را از بین ببرد، یا نه، دشمنی فراتر از این و وسیعتر از این است؟
مفهوم دشمنی
اصل دشمنی این است که رابطه یک موجود ذیشعور و آگاهی، اعمّ از انسان یا جنّ یا شیطان، با یک موجود ذیشعور دیگر طوری باشد که از اینکه به او ضرر بخورد، باکی نداشته باشد. هر رفتاری را که بخواهد انجام دهد، ولو به ضرر طرف تمام شود، و ابائی نداشته باشد. این در مقابل دوستی است. اقتضای دوستی این که انسان نسبت به دیگری یک حالی داشته باشد که نمیخواهد به او ضرری بخورد و بخواهد منفعتی به او برساند. انسان وقتی کسی را دوست دارد، علاقه دارد که به او خدمتی کند. خیرش را میخواهد و مواظب است اگر ضرری بخواهد به او برسد، مثلاً حیوانی به او حمله کند، دشمنی او را اذیت کند، مانع شود. امّا دشمن اینگونه نیست. دشمن یا اصلاً میخواهد نابودش کند یا میخواهد به آن ضرر بزند یا لااقل باکی ندارد از اینکه به او ضرر بخورد. شرط دشمنی این نیست که حتماً کینهای نسبت به طرف مقابل داشته باشد، به این نحو که یکبار از او ضرری دیده باشد و حالا بخواهد تلافی کند. حضرت آدم به شیطان ضرری نزده بود ولی او در اثر حسد دشمنی داشت. بنابراین ممکن انسانی نسبت به انسان دیگر به خاطر حسد دشمنی داشته باشد. ممکن است شخصی که مورد دشمنی قرار گرفته، قصد سوئی نکرده، بلکه خدمتی هم کرده باشد؛ امّا دشمن میخواهد به او ضرر بزند؛ چرا؟ برای اینکه میگوید: چرا تو از من بهتر هستی. این یک حقیقتی است که نمونههای آن را زیاد سراغ داریم.
حسد، هم در امور مادی ممکن است پیش بیاید، مثل اینکه کسی ثروت بیشتری دارد و دیگری به او حسد بورزد ویا دو همکلاسی یکی درسش بهتر است و نمره بیشتری میگیرد و معلم بیشتر به او احترام میگذارد، دیگری به او حسد میبرد، و هم ممکن است در امور معنوی پیش آید. «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواء ...»: کافران دوست دارند که شما هم کفر بورزید و مثل آنها شوید: «فَتَکُونُونَ سَواء» اینها رشک میبرند، حسد میبرند از اینکه شما یک ارزش معنوی را کسب کردید و آنها کسب نکردند. اصلاً دشمنیشان برای این است که شما چرا اهل ایمان هستید. میگویند: شما هم کافر شوید و مثل ما باشید. همه مثل هم باشیم. مسألهای که امروز آمریکا درصدد آن است، این است که فرهنگ خودش را به همه جهان صادر کند و همه فرهنگ آمریکایی داشته باشند. این یک حقیقتی است. نه به خاطر اینکه آنها خیلی عاشق فرهنگ خودشان هستند، بلکه میخواهند دیگران را هم دچار بدبختیهای خودشان کنند. آنها اکنون در مفاسد فرهنگ خودشان گیر کردهاند و نمیدانند چه باید بکنند. آثار این مفاسد فرهنگی بر همگان آشکار است. نمونه آن این کشتارها و تیراندازیهائی است که در داخل آمریکا، در دبیرستانها و ... صورت میگیرد. در بسیاری از دبیرستانهای آمریکا باید پلیس مسلح وجود داشته باشد تا دانش آموزان همدیگر را یا معلم را نکشند! در دبیرستان، در دانشگاه، یک چنین فضایی حاکم است. ممکن است ما از دور بعضی از زرق و برقها را ببینیم و آرزو کنیم که ای کاش مثلاً کشور ما هم اینگونه بود. خبر نداریم چه مفاسدی و چه ناامنیهایی در درون این جامعه وجود دارد. گاهی اخبارش در روزنامهها و تلویزیون و ... میآید. اخیراً یک افسر ارتش چند سرباز را کشته و چندین نفر را زخمی کرده بود. امثال این زیاد اتفاق میافتد.
به هرحال، ممکن است کسانی درصدد ضرر زدن به دیگری باشند. این یک نوع دشمنی است و گاهی ممکن است قصد ضرر زدن نباشد و فقط به دنبال منفعت خودشان باشند؛ ولی باکی ندارند که منفعتشان، موجب ضرر دیگری شود. گاهی یک کاسب بازاری به دنبال منفعت خودش میباشد و قصد ندارد که حتماً به مشتری ضرر بزند. دشمنی خاصّی با مشتری ندارد. او میخواهد منفعت بیشتری ببرد. ممکن است برای اینکه منفعت بیشتری ببرد، جنس تقلّبی بفروشد. جنس تقلبی اگر خوردنی باشد، مشتری را مریض میکند و اذیت میشود، و اگر پوشیدنی باشد، آن جنس زود از بین میرود و مشتری ناراحت میشود؛ ولی کاسبی که فقط به دنبال منفعت خود باشد، باکی ندارد و میگوید: هر چه بادا باد. من سود خودم را ببرم او هر طور میخواهد بشود.
دشمنی نفس
دشمنی نفس به چه معنی است؟ نفس ما چرا دشمنی میکند؟ نفسی که با ما دشمنی میکند، آن تمایلات غریزی و حیوانی و شهوات ماست. درندگی و درنده خویی که در بعضی آدمیزادها وجود دارد از این قبیل است. نفس همین خواستههای خودش را میخواهد. او میخواهد مشتَهَیاتش تحقق پیدا کند و لذّتهای حیوانیش را ببرد. این لذّتهای حیوانی باعث میشود انسانی که صاحب عقل است، از لذّتهای معنوی باز بماند و یک عمری در جهنّم بسوزد. نفس حیوانی میگوید: من لذّت ببرم، هر چه میخواهد بر سر تو بیاید، بیاید. این دشمنی نفس است. این دشمنترین دشمنان است. خود من که نمیخواهم خودم را نابود کنم. آیا چنین چیزی معقول است که نفس انسان بخواهد خود انسان را نابود کند؟ چنین چیزی که اصلاً معنا ندارد.
این نفس چه کسی است و چرا دشمنی میکند؟ این نفس همان قوای حیوانی ماست. امّا چرا دشمنی میکند؟ برای اینکه او لذّت خودش را میخواهد و ما مانع آن میشویم. وقتی چیز ناشایستی میخواهد، میگوئیم نه، این درست نیست؛ این حلال نیست؛ این زشت است؛ این موجب اذیت دیگران میشود؛ و از این قبیل چیزها. آن کسانی که با نفس شان موافقت نمیکنند، در جواب درخواستهای او میگویند: این کار، بد و زشت است و موجب رسوایی دنیا و عذاب آخرت میشود؛ پس این کارها را نمیکنیم. نفس از همین جا با انسان دشمنی میکند. میگوید: چرا خواسته من و شهوتی که دارم را ارضاء نمیکند؟ دشمنی از اینجاست؛ نه اینکه دشمنی خاصّی با عقل آدمیزاد داشته باشد و بخواهد عقل را از بین ببرد؛ او میخواهد لذّتهای خودش را به دست آورد و هنگامی که مانع دارد، نسبت به آن مانع دشمنی میکند. این دشمنی نفس با ما، غیر از دشمنی شیطان است. شیطان چیزی از آدم نمیخواست. میگفت: اصلاً تو چرا بهتر از من هستی؟ آدم، نه ضرری به او زده بود، ونه کاری با او داشت. امّا نفس میگوید: چرا نمیگذاری من به خواستههایم برسم؟ خواستههای نفسانی و شیطانی با خواستههای عقلانی و الهی انسان، تضاد دارد. گاهی از این تضاد به «منِ طبیعی» و «منِ الهی» تعبیر میکنند. در فرمایشات بعضی بزرگان این تعبیر آمده است که: نفس دشمن ماست و ما در واقع دو تا من هستیم. یک منِ حیوانی و یک منِ ملکوتی، انسانی و الهی. آن منِ حیوانی با این من ناسازگار است؛ چرا؟ برای اینکه اگر این منِ الهی در وجود انسان حاکم باشد او به خواستههایش نمیرسد. دشمنیاش با انسان برای این است که مانع را از سر راهش بردارد و بتواند به خواستههایش برسد. اینها مسائل فردی بود. برای هر کسی اینگونه است که از طرفی شیطان، دشمن اوست و از طرف دیگر نفسش دشمن دیگر اوست.
در محیط اجتماعی هم همین دو عامل روانی، منشأ دشمنی در افراد میشود:
1. حسد به دیگری میبرند «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». خدا به یک کسانی یک فضیلتهایی داده: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً». خدا به هر کس صلاح بداند یک سری نعمت میدهد که به دیگران نمیدهد. به انبیاء نبوّت داده و به دیگران چون لیاقتش را نداشتند، نداده است. به کسانی بخاطر مصالحی و حکمتهایی، ثروت میدهد و یا به کسانی زیبایی میدهد و به دیگران آن زیبایی را نمیدهد. این منشأ حسد میشود. گاهی دو خواهر، دو برادر با همدیگر دشمنی میکنند که چرا آن زیباتر از من است. منشأ این دشمنی حسدی است که در وجود انسان است و باعث دشمنی میشود.
2. و یا منشأ دشمنی تضاد در منافع است. مثلاً دو کاسب، دو همکار با همدیگر دشمنی میکنند، رقابت میکنند، یکی مردم را تحریک میکند که «از آنجا خرید نکنید. جنس او، خراب است ...»! و اینها برای این است که خودش نفع بیشتری ببرد. تضاد در منافع موجب دشمنی میشود.
اینها معارف قرآنی است و بسیار ارزشمند است؛ امّا اینها را به عنوان یک مقدمه گفتم. مطلب اصلی من دشمنی گروههای انسانی با همدیگر در اجتماع است. میخواهم بگویم گروههای انسانی هم دشمنی شان غالباً ناشی از این دو عامل است: یا یک گروهی میبیند گروه دیگری موفّقتر است و امتیازاتی دارد که دیگری نتوانسته به دست بیاورد و شرایط اجتماعی، شرایط سیاسی، شرایط اقتصادی، شرایط جغرافیایی باعث این شده دیگری یک بهرهمندیهایی داشته باشد که این ندارد؛ همین که میبیند کمتر از دیگری است، و دیگری بهتر است، موجب دشمنی میشود. چرا قابیل با هابیل دشمنی کرد؛ در حالی که هابیل خیلی دوستانه با او صحبت کرد؛ قابیل گفت: «لَأَقْتُلَنَّک» حتماً تو را خواهم کشت و بعد هم کشت؛ امّا هابیل گفت: اگر تو اقدام به کشتن من کنی، من تو را نمیکشم «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین»: من از خدا میترسم و اقدام به قتل تو نمیکنم. چرا او را کشت؟ چون میگفت: چرا تو بهتر از من هستی؟! چرا خدا تو را بیشتر دوست میدارد؟! هیچ دلیل دیگری نداشت. دوّمی تضاد در منافع است. در جامعه کمبود منابع وجود دارد و همه چیز را همه کس نمیتوانند به دست بیاورند. در نتیجه یک چیزی که به دست من آمد، دست دیگری نمیآید؛ گرچه ممکن است مشابه آن یا حتّی بهتر از آن هم وجود داشته باشد؛ امّا شخص حسود، همین را میخواهد: این پست، این مقام، این موقعیت اجتماعی، این محبوبیتِ پیش مردم را که شخص محسود دارد میخواهد! میگوید: چرا مردم تو را دوست دارند و من را دوست ندارند؟! چرا به تو رأی بیشتری میدهند به من نمیدهند؟! ریشهاش حسد و تضاد در منافع است.