سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستت، برادر تنی توست، حال آن که هر برادرِ تنی تو، دوستت نیست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :2
کل بازدید :16817
تعداد کل یاداشته ها : 36
103/3/1
10:15 ص

     در کنار جهانی شدن، واژه های نسبتاً مترادف و هم خانواده دیگری نیز وجود دارند که روشن ساختن نسبت و تفاوت آنها با واژه جهانی شدن بی فایده نخواهد بود. واژه جهانی کردن[6] گرچه به فرایندهای وابستگی و همگونی جهانی معطوف است، اما بر این دلالت دارد که قصد، برنامه و آگاهی معینی پشت این فرایندها نهفته است. به بیان دیگر جهانی کردن دربرگیرنده این معنا و مفهوم است که نیروهایی توانمند در قالب دولت- ملت و یا شرکت چند ملیتی، در راستای علایق و منافع خود به کار همگون و یکدست سازی جهان پرداخته اند و به همین دلیل باید از جهانی کردن سخن گفت نه از جهانی شدن، ولی واژه جهانی شدن متضمن این معنا است که بسیاری از نیروهای جهانی ساز و همگون آفرین، غیر شخصی و فراتر از کنترل و قصد هر فرد یا گروهی از افراد هستند. شکاکان، همان ناقدان افراطی فرایند جهانی شدن می باشند که در واقع از چشم انداز نظریه امپریالیسم جهانی بر این فرایند نظر می کنند و تکوین چنین فرایندی را پروژه ای تحمیلی و از پیش تعیین شده و راهبرد جدیدی برای سلطه غرب معرفی می کنند. که از سوی کشورهای استکباری و در راس آنها ایالات متحده امریکا بر دیگر کشورها تحمیل می شود. در نقطه مقابل، نظریه پردازانی قرار دارند که با پیش رو نهادن رهیافت تسلیم در برابر جهانی شدن، منفعلانه خبر از همگونی و یکپارچگی جهان و پایان تاریخ می دهند و سرود مرگ جغرافیا را می سرایند! اینان نیز متاثر از تفکرات لیبرالیستی خویش، شکل گیری فرهنگ، اقتصاد و سیاست موفق را در گرو تبادلات یکپارچه در فضای همگون جهانی می پندارند و سرنوشت حتمی تمامی پدیده های فرهنگی و اقتصادی محلی و ملی را پیوستن به فرهنگ و اقتصاد جهانی می دانند.

در میان دو رهیافت یاد شده (شک و تسلیم) که هر یک با روندی کل گرا، قطعی نگر، بخشی از فرایند جهانی شدن را به تصویر می کشند، نظریه های میانه گرا با رویکردی خاص این پدیده را مورد نقد و ارزیابی قرار داده اند.و بر ظرفیت های فرصت آفرین و تهدیدات آن همزمان توجه دارند. نگارنده معتقد است، پدیده جهانی شدن، برای کشورهای برخوردار و بازیگران فعال در عرصه جهانی، در ابعاد مختلف فرصت می باشد. و برای کشورهای ضعیف و بازیگران منفعل این پدیده تهدید به شمار می آید. چنانچه بایر(2007) می گوید، کشور‌های برخوردار، حتی اگر از قدرت نرم بالایی هم برخوردار نباشند، «‌ابزار‌های اطلاع رسانی»، به خودی خود برای کشور‌های رقیب خود «‌تهدید» ‌تلقی می‌شوند. چون، آنان با دستکاری اطلاعات و ارائه و نشر دلبخواهی آن، قادرند بر مردم کشور‌های آماج تاثیر بگذارند و نگرش‌‌ها و نظرات سیاسی و اجتماعی آنان را، آنگونه که می‌خواهند، شکل دهند. از نظر «‌جوزف نای» نظریه پرداز قدرت نرم،کشوری که واجد این سه نوع جذابیت «‌فرهنگ»، «‌ایده سیاسی» ‌و «‌سیاست خارجی‌» باشد، می‌تواند برفرهنگ، سیاست‌‌ها و الگو‌های اجتماعی کشور‌های دیگر تاثیر بگذارد و اراده خود را به صورت غیر مستقیم بر آن‌ها تحمیل کند. از نظر برگر (2004) قدرت نرم یک کشور، برای کشور‌های آماج تهدید تلقی می‌شود. چون جذابیت حاصل از قدرت نرم کشور مبدا، ناخواسته بر افکار، باور‌ها و رفتار، به ویژه رفتار سیاسی، مردم کشور مقصد تاثیر می‌گذارد و نظام و نظم مستقر کشور مقصد را دچار «‌چالش» ‌می‌سازدروزل و دیگران (2007) رابطه قدرت نرم یک کشور و احساس تهدید از سوی کشور‌های دیگر را مورد بررسی قرار داده اند. به زعم آنان کشور‌های برخوردار از قدرت نرم بالا (از حیث علمی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و سیاسی )، جاذبه ویژه‌ای برای مردم کشور‌های نابرخوردار از این منابع قدرت دارند. از همین روی همواره آن کشور‌ها را تهدید می‌کنند .

5-  نظریه های جهانی شدن فرهنگ

در حالی که شماری از نظریه پردازان بر جنبه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فرایند جهانی شدن تمرکز می کنند، برخی نظریه پردازان هم دیدگاهی فرهنگی دارند. آنها با یادآوری نقش بسیار مؤثر جریان ها و شبکه های رسانه ای، توجه بیشتر به فرهنگ و آگاهی را خواستارند. نظریه پردازان مورد نظر فرایند درهم‌تنیدگی و یکدست شدن جهان را می پذیرند. ولی شیوع یک فرهنگ توده ای مشترک را عامل و زمینه ساز این همگونی و وابستگی فزاینده می دانند. مک لوهان از جمله نظریه پردازانی است که نگاهی فرهنگی به جهانی شدن دارد. او از دیدگاه جامعه شناسی به واسطه های انتقال عناصر فرهنگی بیشتر از محتوای فرهنگ اهمیت می دهد و تاریخ زندگی بشر را بر پایه فن آوری‌ های ارتباطی بازسازی می کند. بنابراین در نظریه مک لوهان شناسایی و درک فرایند جهانی شدن، جز با شناخت جایگاه رسانه های در برگیرنده فن آوری های حمل و نقل و ارتباطات میسر نمی شود. از آنجا که این ابزارها قابلیت کاربرد عام و جهانی داشتند، زمینه ساز و تسهیل کننده فرایند جهانی شدن هم بودند، ولی پیشرفته ترین و گسترده ترین فرایند جهانی شدن از زمانی آغاز شدند که رسانه های الکترونیک پا به عرصه ارتباطات گذاشتند. به نظر مک لوهان این رسانه ها ما را قادر می کنند تا جهان را چونان یک کل درک کنیم.

هاروی به تشریح زندگی اجتماعی در دوران سنتی و مدرن می پردازد تا وجه تمایز این دوران را با یکدیگر و با دوره نوپدید آشکار کند. او چنین تمایزی را در فضا و زمان و جایگاه آنها در زندگی اجتماعی پیدا می کند و بر این اساس به بازسازی تاریخ تحولات اجتماعی در جهان می پردازد.

به نظر گیدنز جهانی شدن را به هیج وجه نمی توان پدیده ای صرفاً اقتصادی دانست، هرچند که شکل گیری یک اقتصاد جهانی از مهم ترین عناصر ویژگی بخش پدیده مورد نظر به شمار می آید. بر این اساس جهانی شدن پدیده ای فراتر از همبستگی متقابل است. در واقع گیدنز از جمله نظریه پردازانی است که در واکنش به رهیافت تقلیل‌گرا و اقتصاد محور نظریه پردازان نظام جهانی، به ویژه والرشتین، بر جنبه های فرهنگی و اجتماعی فرایند جهانی شدن تاکید می کنند و آن را فراتر از شکل گیری نظام جهانی می دانند. از این دیدگاه، گیدنز جهانی شدن به اندازه تجدد قدمت دارد، هر چند که در سال های اخیر تشدید شده است. این فرایند هم به نظام های گسترده جهانی معطوف است و هم به بسترهای محلی و شخصی تجربه اجتماعی. نکته دیگر اینکه جهانی شدن نه یک فرایند، بلکه ترکیب پیچیده ای از فرایندهاست. به عبارتی، برای درک درست جهانی شدن باید به نحوه گسست از جامعه سنتی و گذر به جامعه مدرن پی برد. گیدنز ابزار دست یابی به چنین درکی را توجه به جایگاه فضا و زمان و فرایند تحول آنها می داند. بنابراین می توان نظریه گیدنز را درباره جهانی شدن چنین خلاصه کرد: جهانی شدن حاصل برهم خوردن نظم سنتی فضا و زمان است که به واسطه جدایی فضا و زمان از مکان پدید می آید. این فضا و زمان جدا شده از مکان، در گستره ای نامتناهی به یکدیگر و هماهنگ شده،‌ امکان کنش و روابط اجتماعی را در جامعه ای هم بسیار فراخ‌تر شده، جامعه ای جهانی شکل می گیرد و جهانی شدن معطوف به انواع پیوند و رابطه فرد با این جامعه جهانی است.

اگر گیدنز در واکنش به نظریه های نظام جهانی، بر پیچیدگی فرایند جهانی شدن و جنبه اجتماعی آن تأکید می کند، رابرتسن با پرداختن به جنبه های فرهنگی- اجتماعی جهانی شدن چنین واکنشی را نشان می دهد. او فرایند جهانی شدن را بسیار پیچیده تر از آن می داند که نظریه های اقتصاد محور بتوانند از عهده توصیف و تبیین آن برآیند. بنابراین در نظریه او نظام جهانی جایگاهی نسبتاً فرعی دارد و در آن بیشتر بر عنصر آگاهی تأکید می شود. بر این اساس رابرتسن تعریفی دو وجهی از جهانی شدن عرضه می کند که هم جنبه عینی جهانی شدن را در بر می گیرد و همه جنبه ذهنی آن را. بنا به تعریف او جهانی شدن مفهومی است معطوف به فشردگی جهان و تشدید و افزایش آگاهی از آن مانند یک کل. تعریف رابرتسن نشانگر آن است که او نیز مانند اکثر نظریه پردازان مهم ترین عناصر ویژگی بخش پدیده مورد نظر به شمار می آید. بر این اساس جهانی شدن پدیده ای فراتر از همبستگی متقابل است. در واقع گیدنز از جمله نظریه پردازانی است که در واکنش به رهیافت تقلیل‌گرا و اقتصاد محور نظریه پردازان نظام جهانی، به ویژه والرشتین، بر جنبه های فرهنگی و اجتماعی فرایند جهانی شدن تاکید می کنند و آن را فراتر از شکل گیری نظام جهانی می دانند. از این دیدگاه، گیدنز جهانی شدن به اندازه تجدد قدمت دارد، هر چند که در سال های اخیر تشدید شده است. این فرایند هم به نظام های گسترده جهانی معطوف است و هم به بسترهای محلی و شخصی تجربه اجتماعی. نکته دیگر اینکه جهانی شدن نه یک فرایند، بلکه ترکیب پیچیده ای از فرایندهاست. به عبارتی، برای درک درست جهانی شدن باید به نحوه گسست از جامعه سنتی و گذر به جامعه مدرن پی برد. گیدنز ابزار دست یابی به چنین درکی را توجه به جایگاه فضا و زمان و فرایند تحول آنها می داند. بنابراین می توان نظریه گیدنز را درباره جهانی شدن چنین خلاصه کرد: جهانی شدن حاصل برهم خوردن نظم سنتی فضا و زمان است که به واسطه جدایی فضا و زمان از مکان پدید می آید. این فضا و زمان جدا شده از مکان، در گستره ای نامتناهی به یکدیگر و هماهنگ شده،‌ امکان کنش و روابط اجتماعی را در جامعه ای هم بسیار فراخ‌تر شده، جامعه ای جهانی شکل می گیرد و جهانی شدن معطوف به انواع پیوند و رابطه فرد با این جامعه جهانی است.

اگر گیدنز در واکنش به نظریه های نظام جهانی، بر پیچیدگی فرایند جهانی شدن و جنبه اجتماعی آن تأکید می کند، رابرتسن با پرداختن به جنبه های فرهنگی- اجتماعی جهانی شدن چنین واکنشی را نشان می دهد. او فرایند جهانی شدن را بسیار پیچیده تر از آن می داند که نظریه های اقتصاد محور بتوانند از عهده توصیف و تبیین آن برآیند. بنابراین در نظریه او نظام جهانی جایگاهی نسبتاً فرعی دارد و در آن بیشتر بر عنصر آگاهی تأکید می شود. بر این اساس رابرتسن تعریفی دو وجهی از جهانی شدن عرضه می کند که هم جنبه عینی جهانی شدن را در بر می گیرد و همه جنبه ذهنی آن را. بنا به تعریف او جهانی شدن مفهومی است معطوف به فشردگی جهان و تشدید و افزایش آگاهی از آن مانند یک کل. تعریف رابرتسن نشانگر آن است که او نیز مانند اکثر نظریه پردازان و مردم نسبت به آن کاهش آگاهی فزاینده ای پیدا می کنند.» پس واترز هم مانند رابرتسن، هم به جنبه عینی و مادی جهانی شدن نظر دارد و هم به جنبه ذهنی آن یا عنصر آگاهی. از دیدگاه اسکلیر جهانی شدن عبارت است از افزایش و گسترش روابط و کنش های فراملی در گستره جهانی. این فرایند به واسطه شکل گیری شبکه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جهان گستر- که دربرگیرنده شرکت های فراملی، یک طبقه سرمایه دار فراملی و یک فرهنگ- ایدئولوژی مصرف گرایی است- تداوم می یابد و پرشتاب تر می شود. به بیان دیگر در نظریه اسکلیر جهانی شدن معطوف به شکل گیری یک جامعه جهانی ادغام گرا است که بر منطق انباشت و ابزارهای سیاسی- فرهنگی کارآمد سرمایه داری استوار است.

در حالی که دانشمندان و نویسندگان کلاسیک روابط بین الملل بیشترین تکیه را برای توضیح عوامل موثر در زندگی بین المللی انسان، بر پدیده های سیاسی و اقتصادی می گذارند. گروهی از آنان دریافتند که تنها با توجه به سیاست و اقتصاد محض نمی توان به ژرفای روابط بین ملت ها دست یافت. این گروه از متفکران پاسخ سوالات خود را در حیطه فرهنگ و مسائل فرهنگی جستجو کردند و بر آن شدند که ضمن پذیرش عمل موثر و عمده سیاسی و اقتصادی، توجه ویژه به مقوله فرهنگ نمایند و این بعد زندگی اجتماعی انسان را در عرصه بین الملل نیز مورد مطالعه قرار دهند.

گروهی از نظریه پردازان فرهنگ را به مثابه عامل یکپارچه ساز و نظم دهنده جهان جدید تعریف می کنند. فوکویاما از جمله نویسندگانی است که گرچه فرهنگ را به تنهایی عامل غالب در روابط بین الملل نمی داند، اما معتقد است جهان به لحاظ فرهنگی و ایدئولوژیک به سوی یکسانی و یکپارچگی پیش می رود. به نظر فوکویاما با شکست کامل مارکسیسم، مدل فرهنگی لیبرال دمکراسی غربی، به پیروزی نهایی دست یافته است و این پیروزی می تواند زمینه ساز پایان تعارضات حاد سیاسی- ایدئولوژیک و به معنای دیگر پایان تاریخ باشد. وی با استناد به اندیشه های هگل و مارکس، منازعه را موتور حرکت تاریخ می داند و چنین بیان می کند که حرکت تاریخ از منازعه میان اندیشه ها و طبقات اجتماعی است که سازنده تاریخ است و تمامی حوادث تاریخی از چنین درگیری ها و مجادلاتی نشأت می گیرد. از دیدگاه فوکویاما، نحوه پایان تاریخ متفاوت است. به نظر وی تقابل میان دو ایدئولوژی و دو فرهنگ مشخص شاخص های دو نظام سیاسی- اقتصادی هستند، مهم ترین نمود و عامل بقاء تاریخ بوده است. اما این تعارض تاریخ ساز با شکست مارکسیسم و پیروزی لیبرال دموکراسی به پایان رسیده است.

گروه دیگر از متفکران غربی، جایگاهی بنیادین برای فرهنگ در عرصه تحولات بین المللی قائل اند. این گروه با نگاهی ویژه به نظام جهانی، ریشه و بنیاد تقابل و رویارویی در عرصه بین المللی را وجود یک تقسیم بندی فکری و فرهنگی می دانند. از دیدگاه آنها آنچه در جهان موجب تعارض می گردد، روحیه و نگرش ویژه ای است که هویت ما را از هویت دیگران جدا می کند و این دو را مقابل هم قرار می دهند. در میان نظریه هایی که به فرهنگ به عنوان تقابل در عرصه جهانی می نگرند، نظریه برخورد تمدن ها که توسط ساموئل هانتینگتون بیان گردیده، از اهمیت بیشتری برخوردار است. به همین دلیل واکنش های وسیعی را در مجامع علمی و سیاسی جهان برانگیخته و صدها مقاله و کتاب در بررسی یا نقد آن نگاشته شده و کنفرانس هایی نیز برای بحث درباره آن برگزار شده است. بر اساس این نظریه، دولت های ملی به تدریج نقش محوری خود را از دست می دهند و واحدهای تمدنی جایگزین آنها می شوند. به نظر هانتینگتون مهم ترین درگیری ها و برخوردهای جهان آینده، درخطوط گسل میان این تمدن ها روی خواهد داد. به اعتقاد او اختلاف میان تمدن ها اساسی است. تمدن ها با تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهم تر مذهب متفاوت از هم جدا می شوند. در آرای مورد بررسی به رغم تمایزات و اختلافات چند ویژگی مشترک وجود دارد که فضاهای جدید را ترسیم می کند.

1)     بازسازی کامل روابط و کنش‌های اجتماعی در عرصه جهانی

2)     فرسایش و تضعیف منابع پیوند ‌دهنده فرد و جامعه ملی

3)     چالش فرهنگ‌ها و هویت‌های ملی (تقویت و گسترش خاص‌گرایی فرهنگی)

4)      تهدید هویت‌های محلی، ملی و منطقه ای

5)     بی‌اعتبار شدن نهادها و ساختارهای اجتماعی مرزآفرین

6)     گسترش و جهانگیر شدن فرهنگ مصرف گرایی نظام سرمایه‌داری

6- جهانی شدن فرهنگ و امنیت ملی

                در تعاریف و نظریه های مختلف در مورد فرهنگ یک نکته مشترک وجود دارد و آن اینکه، فرهنگ مشخصه انسان و عامل اصلی هویت بخشی به اجتماعات انسانی از سوی دیگران است. در نزد گروهی دیگر فرهنگ را به مثابه مجموعه ای از نهادها، ساختارها یا الگوهایی می بینند که هویت جوامع را تشکیل می دهد و گروه سوم به فرهنگ به منزله اصلی ترین تجلی حیات انسانی و مجموعه ای از نمادهای مرتبط با یکدیگر می نگرند. در هر سه برداشت،‌ فرهنگ عصاره حیات اجتماعی انسان و جلوه گاه انسانیت انسان در عرصه اجتماعی معرفی شده است. در تحلیل طبقه بندی تعاریف مختلف از فرهنگ نشان می دهد که این مفهوم همانند بسیاری دیگر از مفاهیم علوم انسانی، هر کدام از صاحب نظران با توجه به قلمرو، دامنه و میزان حضور فرهنگ در عرصه های اجتماعی، مادی و معنوی تعریف و برداشت خود را از فرهنگ ارائه داده اند. کلاید کلوکونی در پژوهشی دویست و هفتاد تعریف از فرهنگ را در دوازده طبقه دسته بندی نموده است که شامل فرهنگ به مثابه «کل روش زندگی»، « میراث اجتماعی»، «روش تفکر ‌احساس و اعتقاد مردم»، «ذهنیت رفتار»، « چگونگی رفتار»، « محزون آموخته ها»، « معیار تکرار امور»،‌ «رفتار اکتسابی»، ‌«مکانیزم قواعد هنجاری رفتار»، «تکنیک تطبیق با محیط»، «رسوب تاریخ» و «ماتریس رفتار» می باشد. (ابوالقاسمی، 1384، ص 14)

                 با توجه به آنچه بیان شدن، تلقی و تعریف فرهنگ از منظر این نوشتار مبتنی بر دیدگاه جامع نگرانه است به گونه ای که می تواند با دین ارتباط و تعامل برقرار کند و آن تعریف به شرح زیر می باشد. « فرهنگ عبارت است از باورها و ارزش هایی که از زیرساخت های فکری و جهان بینی انسان ها نشأت می گیرد و در عرصه های مختلف و زیست فردی و اجتماعی زندگی متجلی می شود.» ( همان ، ص 46) پیتر، جی، کاترنشتاین در اثر « فرهنگ امنیت ملی، هنجارها و هویت در سیاست جهانی» بنیان بسیار مهمی را در حوزه مطالعات امنیتی گذاشته که کمتر کسی به آن پرداخته است. ( افتخاری، 1384، ص 43) این رویکرد با تفحص در مبانی فرهنگی امنیت، گستره وسیعی را در پیش روی پژوهشگران این حوزه می گشاید. مدعای اصلی این پژوهشگر این است که، منافع امنیتی را بازیگرانی تعیین می کنند که تحت تأثیر عوامل فرهنگی قرار دارند. بنابراین نوع قدرت و امنیت تحت تأثیر هنجارهای دولت و بازیگران است. در این نگاه امنیت ملی مبنتی بر اصل بنیادین « فرهنگی شدن محیط » است. هر محیطی امنیتی دارای سه لایه است که نوع و ترکیب آنها می تواند در سیاست های امنیتی هر واحد ملی مؤثر باشد. این سه لایه عبارت است؛ نهادهای رسمی که رژیم امنیت را شکل می دهند، فرهنگ سیاسی که مواردی همچون حقوق بین الملل، دولت های ملی و هنجارهای عمومی را دربر می گیرد و در نهایت، الگوهای بین المللی که به ایجاد روابط حسنه یا خصمانه منجر می شود. با تأمل در لایه های سه گانه بالا مشخص می شود که جوهر اصلی امنیت ملی را ملاحظات فرهنگی شکل می دهد. به همین دلیل رویکردهای جدید، محیط امنیتی دولت ها را در عمل بیشتر فرهنگی - اجتماعی می دانند. با این رویکرد می توان گفت، فرهنگ از جهت تأثیرات هویتی حداقل دارای سه کارکرد است:

1.      تلقی را از زندگی دگرگون می کند.

2.      الگوی حکومتی را می تواند تغییر دهد.

3.      الگوی نظام بین المللی را نیز متأثر می سازد.

7)     بنابراین، امنیت ملی از آن حیث که در فضای فرهنگی تازه ای قرار گرفته است، که از آن به فرهنگ جهانی نام برده می شود، طبعاً تحول پذیرفته، شکل و ماهیت تازه ای به خود می گیرد و آنچه به امنیت جهانی هویت می بخشد، فرهنگ است. و از این منظر امنیت ملی؛ عبـارت اسـت از شـرایـطی کـه یـک ملـت بتـوانـد اهداف، ارزش‌هـای اسـاسـی، بنیـادین و هویت ملی خود را حفـظ، نهـادینـه و تـوسـعه داده و در رویـارویـی با ارزش‌هـای فـرهنـگی معـارض، از گفتمـان مسـلط برخوردار بوده و فاقد آسیب‌پذیری فرهنگی باشد. با این نگرش باید گفت؛تهدیدهایی که اهداف، ارزش‌های اساسی، بنیادین و هویت ملی را به گونه‌ای بی‌اعتبار شدن نهادها و ساختارهای اجتماعی مرزآفرین

8)     گسترش و جهانگیر شدن فرهنگ مصرف گرایی نظام سرمایه‌داری